همین...
باور کن لذتی که در سادگی هست در هیچ چیز دیگه پیدا نمی کنی.
ولی دیگر نا امید شده بودم نشستم و سرم را بین زانوهایم گذاشتم چرا به خود من نگفتی؟؟باران گفت : نمی بوسمت
سرما می خوری
رد شدم و رفتم تا به دریا رسیدم
دریا با دلی مواج گفت : دوستت دارم
ولی
در آغوش نمی کشمت چون غرق می شوی
باز هم دل شکسته رد شدم و رفتم
رسیدم به خورشید
خورشید با نگاهی پر غرور گفت :
من عاشقت هستم
دست سردت را نمی گیرم چون از گرمای وجودم میسوزی
باز هم گذشتم...
این بار باد با دلی طوفانی سراغم آمد و گفت:
نمی توانم با تو باشم چون در من گم می شوی
در همین حال خدا آمد و گفت:
بنده ی من این ها همه مخلوق من بودند
خدا آغوشش را باز کرد و من برای همیشه به او پناه بردم
اینجا بود که معشوق خود را یافتم عاشق او شدم
عاشق خدای خودم
گوش کنید.این بار دگر نوبت من شد
نوبت یک نبرد خونین میان گذشته و آینده من شد
باور کنید تاوان این جنگ هرچه باشد می دهم
مرگ یکبار شیون یکبار را زمزمه وار گوش میدهم
این بار دگر مجالی برای فرار به خودم نمی دهم
دگر به بدی این حادثه ی تلخ باج نمی دهم
گذشته ی خود را در اعماق دریای قلبم غرق خواهم کرد
سپس سرود عشق را بر بلندای صخره های آن حک خواهم کرد
قول می دهم مژده ی پیروزی ام را به شقایق ها برسانم
به پرستو ها...اقاقی ها...به تمام خوبی های دنیا برسانم
اشک ریختن.غصه خوردن...بگو تا به کی آخر؟؟
به جز پیر شدن در گذر ایام دگر چه سودی دارد آخر؟؟
می دانم که پاداش این جنگ نابرابر رسیدن به کمال است
رسیدن به یک آرامش بی انتها است
این بار یک دوست خوب از جنس آدمی را در کنارم لمس میکنم
دوستی از جنس امید.طعم واقعی صداقت را لمس میکنم
مهربانا...ای معشوق.خوب می دانی که هر چه دارم از آن توست
امیدمن مانند همیشه فقط تویی.دلی که در سینه دارم تنها مال توست.
خدایا این بار نیز در مسیر سخت زندگی گیج گیج گیجم
همه تویی و خوب می دانی که من هیچ هیچ هیچم
محبوب من...ای تمام زندگی ام...تمام سختی ها با تو آسان میشود
این راه سخت مثل گذشته سرشار محتاج نگاه و یاری بی منت تو
میشود
تنهایم نگذار و باور کن بی تو نابود میشوم...
همین...
در ژرفنای بالهای یک شاپرک معشوق خود را یافتم
و با به پرواز درآمدن بالهای یک فرشته خود را یافتم
فرشته ای از جنس آدمی
این تضاد لطیف را یافتم
خود را در سیاهی دره گم کرده بودم
ولی اکنون خدای خوب خودم را یافتم
روی نقطه ی پایان خط کشیدم و اکنون
زیبا ترین ملودی آغاز دنیا را یافتم
دیروز در سیاهی افکار خورنده زندانی شده بودم
امروز خود را در انتهای زندان عشق یافتم
قاصدک ها حامل خبر عشق من هستند
پنجره های دل را بگشایید که من معشوق بی انتهای خود را یافتم
دنیا چشمان حسودت را باز کن و ببین
من از تو گذشتم و بال های فرشته ی عشق را یافتم
ای عشق من.معبود من.ای جاوید
خوب بنگر که من از همه گذشتم و تو را یافتم...
همین...
بغض عجیبی داره گلوم پاره پاره می کنه.
انگار راه گلویم بسته شده.
تنفس برایم سخت شده معبود من
کمی هوای تازه نیاز دارم
هوایی از جنس خودت
خدایا می دانم که تنها مرهمش تویی
پس بیا فقط یک روز کنارم بنشین و بگو غصه نخور... من پیشتم.تا آخرش...
کاش می شد!
تصورش هم منو هوایی می کنه
اگر تصورش جرم هم باشد باز هم دوستش دارم.
بیا باهم بدترین جرم دنیارو مرتکب بشویم
من هم هستم تا آخرش.
مهربانیت را می بویم و می ستایم
همین...
خدایا غربتت را در زمین لمس می کنم
چه دیدنی شده بازی آدم بزرگ ها
در زمین هرکس برای خودش خدایی می کند
خداهایی زیبا به نام...
معشوق من خدای من آسمان دلشان را اندکی نظاره کن!
تیره ی تیره
آآآخ...لحظه ای به مخلوقاتت بنگر.تو را تنها برای روزهای دشواری و سختی می خواهند
مینای دلشان چقدر مبهم شده!
چقدر غربتت را دوست دارم
غربتی که وقتی تبدیل به آشنایی می شود تنها...
تنها برای براورده کردن حاجت است
حاجتی برای برای بودن های بی پاسخشان
همین...
Power By:
LoxBlog.Com |